نامه ای به دخترم فاطمه به بهانه تولدش
تمام آن روزها منتظر بودم بیایی. بیایی برای خودِ خودم باشی.
ولی روز دومی بود که تو را داشتم. خانم پرستار به من گفت مقدار کمی زردی داری.
البته آن قدر کم که نگران کننده نبود و به نظر می رسید لازم نیست در بیمارستان بستری شوی.
اما برای اطمینان، آزمایش گرفتند و متوجه چیز دیگری شدیم: از تولید خون طبیعی خبری نبود!
به همین دلیل زردی به سرعت رشد کرد. از این خبر حسابی شوکه شدم!
خدا را شکر حالا بعد از کلی ماجرا، پیش منی و هستی.
فاطمه بابا!
من از ماجرای روز دوم و اتفاقاتی که رخ داد فهمیدم که با من یک چیز را طی کردند.
و آن اینکه:
دخترم فاطمه «امانت» است.
هر موقع بخواهیم، او را می گیریم! یادت باشد، یک وقت به او دل نبندی و بعد بگویی پس نمی دهم!!!
در حقیقت این ماجرا به من آموخت که «عشق و احساس تعلق» چه زمانی متولد می شود:
- درست وقتی که مالکیت حذف شود!
- انتظارات و توقعات حذف شود!
یاد گرفتم کارهایی که امروز انجام می دهم، باعث نشود فکر کنم صاحب فرداهای تو هم هستم.
دخترم فاطمه ، عزیزم ولی این موضوع برای هر پدر یا مادری خیلی سخت است؛ سخت است فرزندش، پاره تنش باشد ولی مالکش نباشد؛
نه من و بلکه هر پدر و مادری نمی تواند مالک فرزند خود باشند چون شما انسان آفریده شدید و انتخاب دارید.
و این حق انتخاب داشتن قدرتمندی و ارزشمندی می خواهد؛
ماه بابا!
هیچوقت متنظر نبودم کسی کمکم کند.
چون این را انتخاب کردم.
چون برای پدر بودن باید قدرتمند بودن را یاد می گرفتم.
چون پدر بودن آدمی می خواهد قدرتمند و با تجربه.
البته سالها برای بزرگ شدن و قدرتمند بودن در حال تمرین کردن هستم و برای آن مسئولیت های بزرگ داشتم و دارم؛
و تمام آن را مدیون تمام آدم هایی که اطرافم بودند هستم چون هیچ انتظار و توقعی از آنها نداشتم و ندارم؛
به همین خاطر توانستم رشد کنم و قوی شوم؛ همین.
دختر بابا!
آدمی که تمامِ مسیر زندگی اش را قوی نباشد، پرتوقع و در نتیجه همیشه نگران می شود.
دخترم فاطمه ، جان بابا!
می دانی درد مشترک خیلی از ما آدم ها خواسته ها و توقعات جاویدانی است که جایی خودش را نشان می دهد.
خیلی از این خواسته ها و توقعات به کنترل کردن دیگران و مهم تر از آن نداشته های پنهانی و چه بسا ظاهری ما برمی گردد.
این درد مشترک باعث می شود از آدمهای اطرافمان بدون هیچ منطقی فقط و فقط بخواهیم.
فقط و فقط کنترلشان کنیم و این همان امتدادِ جستجوی نداشته هایمان است.
و این یعنی مانع بزرگ شدن، رشد کردن و قوی بودن!
کنترلگری و مالکیت
دخترم فاطمه ، می دانی اگر ریشه فکری تعلیم و تربیت کنترلگری و مالکیت باشد چه اتفاقی برای بچه ها رخ خواهد داد؟
بچه ها دیگر خودِ خودشان نیستند؛
زیرا همه عمر تعلیم و تربیتشان بر این پایه بوده که خواسته های دیگران را برآورده کنند نه خودشان؛ پس خودشان را گم می کنند.
فاطمه بابا؛
قوی باش! قوی شدن با توقع داشتن از آدم ها ناسازگار است.
چون ما را از خودمان دور می کند، پس نمی گذارد خود واقعی خودت باشی.
مهربان بابا!
اگر قوی باشی اجازه می دهی دیگر آدم ها هم خودشان باشند و مواظب خودشان باشند.
دخترم فاطمه ، قرص ماه بابا؛ تولدت مبارک!
.
.
خوب باشی
.
بابا علی