چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟

آیا تا به حال به فرزند خود “بچه” گفتیم. مگه او مطابق میل ما رفتار نمی کند؟ پس چرا او را بچه صدا زده اید؟ آیا تا به حال از خودتان پرسیده اید: چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟

آخرین باری که بچه خطاب شدید چه زمانی بود؟

یادتان هست تا یک اتفاقی می افتاد، دم در دقیقه از این لفظ برای ما استفاده می کردند؟! (بچه!!!)

به خاطر داریم که هر بار در خواست غیر منطقی داشتیم یا رفتار غیر مسئولانه انجام می دادیم به ما می گفتند: بچه این چه کاری است که انجام می دهی؟

دقیقا زمانی از لفظ بچه برای ما استفاده می کردند که مطابق میل آن ها رفتار نمی کردیم.

یادش بخیر؛ واقعا خیلی از آن ها ناراحت کننده بود.

اما حالا بزرگ شده ایم و آن رفتارها کماکان ادامه دارد. متاسفانه فقط سبک آن ها تغییر کرده است.

خوب با این تجربه چرا هنوز به فرزند خودمان هم بچه می گوییم. مگه او هم مطابق میل ما رفتار نمی کند؟ آیا تا به حال از خودتان پرسیده اید: چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟

چرا فرزندم مطابق میل ما رفتار نمی کند؟

یکی از اشتباهات متداول بزرگ ترها می توان از این موضوع نام برد؛ جر و بحث کردن والدین با دیگران. معمولا این نوع جر و بحث ها به جنگ و دعوا کشیده می شود.

مثال روزمره ایی که در خانه ها کم و بیش دیده می شود: آقای پدر فراموش کردند که لیست خانم مادر را تهیه کنند. تا آقای پدر وارد خانه می شوند و او را دست خالی می بینند… خانم مادر چشم های خود را می بندد و دهان مبارک را باز می کنند. به همین خاطر با ورود آقای پدر دلخوری و کدورت بین اعضای خانواده شکل می گیرد. در صورتی که خانم مادر می توانست با پذیرایی گرم از همسر خود، علت خرید نکردن او را جویا شود. دوما احترام همدیگر را حداقل جلوی اعضای خانواده حفظ می کردند. خوب با این حال چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟

البته همین خانم مادر توقع دارد که فرزندش به پدرش احترام بگذارد. به نظر من که غیر منطقی می آید. وقتی خودمان احترام دیگران را حفظ نمی کنیم، پس نا معقول است که انتظار داشته باشیم تا آن ها هم حفظ احترام کنند.

همان طور که می بینید و این مثال هم نشان می دهند، سن هیچ ربطی به کارهایی که انجام می دهیم ندارد.

با بزرگ تر شدن ما اشتباهات ما نیز تغییر شکل می دهند و بزرگانه می شوند.

خصوصیت هایی که بچه گانه تلقی می شود، گاهی آن قدر در بزرگترها دیده می شود که انسان ها از بزرگ بودن خود خجالت می کشند. پس ما هم اشتباه می کنیم.

سوال؛

آیا کودک ما با دیدن همین اشتباهات به ظاهر کوچک، حق دارد از ما اطاعت نکند؟

با خودمان بنشینیم و فکر کنیم که چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟

آن ها ما را به چالش می کشند

بچه ها در قید و بند نیستند؛ بچه ها پر از رویاهای الهام بخش هستند. بچه ها در رویاهایشان زندگی می کنند. با آن ها بزرگ می شوند.

این چیز خیلی خوبی است زیرا که برای واقعیت بخشیدن به هر چیزی ابتدا باید در مورد آن چیز رویا پردازی کنیم.

بچه ها ایده های خودشان را به هر طریقی که شده پیدا می کنند.

یکی از این راه ها که اغلب در بچه هایی که هنوز به مدرسه نرفته اند مشاهده می شود نقاشی کردن است.

بچه ها به ایده ها خوب فکر می کنند. ممکن است خرابکاری کنند. شاید هم کثیف کاری کنند.

مطمئن باشیم با این کارهایشان در حال به چالش کشیدن ما بزرگترها هستند تا فراتر بروند.

بچه ها چیزهای زیادی را از بزرگ ترها یاد می گیرند

بزرگترها شامل تک تک افرادی هستند که بچه ها با آن ها ارتباط دارند؛ اعم از دوست، هم کلاسی، مادر، پدر، مربی، معلم و … .

همین چیزهای زیادی که از تک تک ما الگوبرداری کرده اند، زمانی به اجرا می گذارند.

گاهی خیلی از ما بزرگترها می گوییم؛ نمی دانیم این ها را از کجا یاد گرفته است. جای دوری نروید از خود ما یاد گرفته و الگو برداشته است.

حق انتخاب بدهید

آیا افکار و اعتقاداتی را که خودمان شخصا کشف می کنیم و بر اثر تجربه به دست می آوریم بیشتر دوست داریم یا اعتقاداتی را که دیگران به ما تقدیم می کنند؟

اگر مورد اول را بیشتر می پسندیم، پس

آیا کار درستی است که سعی کنیم به زور افکار و اعتقادات خود را به فرزندمان تحمیل کنیم؟

آیا عاقلانه تر نیست، فقط اندیشه ی خود را ارائه دهیم و فرزندمان را آزاد بگذاریم تا به میل و علاقه خود نتایجی که می خواهد به دست بیاورد؟

پس این سوال که چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟ نیاز به حق انتخاب داشتن دارد.

انتظارات او را شناسایی کنید

بیائیم همین امروز به فرزندمان اعلام کنیم که من همه ی خواسته های تو را برآورده می کنم. حالا دلم می خواهد به من بگویی من حق دارم از تو چه انتظاراتی داشته باشم؟

این کار باعث می شود که بین ما و فرزندمان یک نوع پیوند دوستی_اخلاقی ایجاد شود. در نهایت تا زمانی که ما به تعهدات خود عمل می کنیم، او نیز مصمم خواهد شد که قول های خود را عملی کند. تنها چیزی که فرزند ما نیاز دارد، مشاوره با او در مورد خواسته ها و آرزوهایش است.

هیچ کس، حتی خود ما هم دوست نداریم به زور کاری را انجام دهیم. یا حس کنیم کسی می خواهد چیزی را به ما تحمیل کند.

همگی ما میل داریم کار را برحسب ابتکار و تمایل خود انجام دهیم.

دوست داریم خواسته، آرزو و سلیقه مان را در نظر بگیریم.

فرزند ما نیز می تواند به ما یاد بدهد

دوران راهنمایی معلم فوق العاده عتیقه ایی داشتیم. در کلاس تا می توانست از تمام فرصت ها استفاده می کرد. به جرات می توانم بگویم که او از ما بیشتر درس یاد گرفت. یکی از فعالیت هایی که همه بچه ها در تمام کلاس ها از آن فراری بودند کنفرانس بود. ولی سر این کلاس لحظه شماری می کردیم تا ارائه سخنرانی کنیم. بعد از این همه سال تازه متوجه شدم او شباهتی بین دانش آموزان و خودش ایجاد کرد. ما در آن روزها متوجه شدیم که فقط او سرپرست کلاس و درس نیست. فقط او نیست که بگوید این کار را بکن. آن کار را نکن. او به وسیله فعالیت هایی که در کلاس به وجود می آورد، به ما فهماند که فقط من نیستم که باید به شما درس بدهم. دانش آموزان نیز می توانند به معلم شان درس بدهند.

کلام خود را طولانی نکنم. می خواهم بگویم:

یادگیری بین بزرگترها و بچه ها باید دو طرفه باشد

در صورتی که این چنین نیست. زیرا ما به فرزندان مان اعتماد و اطمینان کافی نداریم.

دلیل من این است که اگر انسان ها به کسی اعتماد و اطمینان نداشته باشند، برای او محدودیت مشخص می کنند.

چند وقت پیش شخصی پولی از من قرض می خواست. من به توانایی او در پس دادن پول شک داشتم. درنتیجه به خود اجازه ندادم به درخواست او پاسخ بدهم. زیرا می دانستم در پس گرفتن آن به زحمت می افتم.

بنابراین این نوع رفتارهای محدودیت کننده شبیه به روش های تربیتی ماست. یک جور سیستم های محدود کننده ای که با رفتارهای تربیتی ما دخیل شده اند.

از هر این کار را نکن/ آن کار را بکن/  در مدرسه، در تکلیف انجام دادن، تا محدودیت های اینترنتی و …

همان طور که تاریخ نشان می دهد نظام ها زمانی سرکوبگر می شوند که از حفظ کنترل بترسند. هر چند که والدین در محدودیت ها پا فراتر نمی گذارند.

چرا فراموش کرده ایم که همه انسان ها حق انتخاب دارند

بچه ها هیچ یا مقدار کمی از قوانینی که در خانه هایشان برایشان وضع می شود دخالت دارند. در حالی که قانونی وضع می کنیم برای کسی که از او شناخت درست و کافی نداریم.

به عبارت دیگر نظم و تربیتی که در چهارچوب قانون برای بچه هایمان وضع می کنیم زمانی تاثیر گذار است که یک طرفه نباشد. والدین باید آرزوی بچه ها را نیز در نظر بگیرند.

چیزی که از محدودیت هم بدتر است این است که بزرگ ترها اغلب توانایی های بچه هایشان را هم دست کم می گیرند.

اقدام عملی

پیشنهاد می کنم؛ لحظه ای خواندن را متوقف کنید. اگر مایل هستید فرمی که در زیر برای شما تهیه دیده ایم را پر نمایید. یا کاغذ و خودکاری تهیه کنید. لیست انتظارات خود را از فرزندانتان را یادداشت کنید.

انتظاراتی که پاسخ گو این سوال است: چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟

آن چه که تجربه نشان می دهد، انتظارات ما از فرزندان مان یا خیلی غیر قابل تصور است، یا خیلی پایین. فقط باید بدانیم که انتظارات ما باید به شکلی باشد که آن ها را به حرکت در بیاورد. به نوعی یک مبارزه طلبی باشد.

معمولا ما والدین به فرزندان مان نمی گوییم که دکتر، مهندس، وکیل شوند. در صورتی که درباره ی آن ها برای شان حرف می زنیم.

من نمی گویم بچه ها بهتر از بزرگ ترها هستند. بچه ها بزرگ می شوند؛ درست شبیه ما می شوند.

  • خوب فایده ی این کار چیست؟
  • خوب چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟
  • آیا هدف این است که بچه ها را تبدیل به بزرگترهایی مثل خومان کنیم؟!
  • یا این که به بزرگ ترهایی که به مراتب از ما بهتر هستند؟!

علت این که پیشرفت اتفاق می افتد این است که نسل های جدید و دوران جدید رشد می کنند و پرورش پیدا می کنند. از نسل و دوران قبلی بهتر می شوند. به همین خاطر دیگر در قرون وسطی زندگی نمی کنیم. پس موقعیت ما در زندگی مهم نیست.

چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟

معمولا ما پدر ومادرها به فرزندان خود اصرار می کنیم چیزهایی را بخرند که مطابق با سلیقه ی خودشان نیست. در صورتی که ما باید فرزندان خود را تشویق کنیم که ایده ها و نظرات خود رادر اختیار ما قرار بدهند.

ما باید به ترتیبی نظرات آن ها را تکمیل کنیم که حس کنند خودشان طرح ها را کشیده اند. خودشان انتخاب کرده اند. در اصل هم همین طور است. در این صورت دیگر لازم نیست چیزی را به آن ها تحمیل کنیم.

باید برای بچه ها فرصت ایجاد کنیم تا بتوانند بزرگ شوند. به جرات می گویم که از ما باید ببرند.

پس حق آن هاست انتخاب کنند. همان طور که حق ماست. بگذارید اشتباه کنند، شکست بخوردند، زمین بخورند و غیره خودشان انتخاب کردند در نهایت راه بلند شدن هم می توانند انتخاب کنند.

موضوع را از دریچه ی چشم آن ها ببینیم

همیشه به یاد داشته باشیم که فرزند ما حتی اگر کاملا در اشتباه باشد خودش چنین تصوری در مورد رفتار یا اندیشه ی خود ندارد.

بنابراین اگر دیدیم فرزند ما دارد اشتباه می کند او را محکوم نکنیم. این عمل ابلهانه است.

بلکه در عوض سعی کنیم دلیل انجام اشتباه او را پیدا کنیم.

آن گاه می توانیم بر رفتار و عمل او مسلط شویم. این شیوه ی کار انسان های عاقل و فهیم است.

صمیمانه تلاش کنیم خود را به جای آن ها بگذاریم و از خودمان بپرسیم: اگر من به جای فرزندم بودم چه فکر می کردم و چه احساسی داشتم؟

مطمئن باشیم از این طریق وقت خود را تلف نکرده ایم چون حداقل این است که جلوی خشم خود را گرفته ایم و بی دلیل عصبی نشده ایم.

همچنین وقتی به علت رفتار و عملکرد او واقف شویم احتمال کمتری وجود دارد که از اشتباه او متنفر شویم.

بدین ترتیب همچنین مهارت ما در روابط انسانی نیز به سرعت افزایش خواهد یافت.

بیاییم لحظه ای فکر کنیم، توجه و علاقه ی زیاد خود را به کارها و مشکلات خودمان، با توجه ی کم تر به کارها و مشکلات دیگران مقایسه کنیم.

آیا به کارهای خود بیشتر علاقه داریم یا کارها و مشکلات دیگران؟

باید بدانیم که همه ی مردم دنیا چنین هستند. یعنی به خود و مشکلات خود تمرکز بیشتری دارند. ولی بهتر است برای موفق شدن به مشکلات دیگران علاقه نشان دهیم و دنیا را از دریچه ی چشم آنان ببینیم. به عبارت دیگر موفقیت را در ارتباط با فرزندان بستگی به درک دقیق نقطه نظرات آن ها دارد.

هر وقت خواستیم نکته ای را به فرزند خود تذکر بدهیم یا او را به عمل خیر خواهانه ای دعوت کنیم کمی فکر کنیم و با خود بگوییم: چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟ این کار ممکن است کمی وقت ما را بگیرد ولی پاداش خوبی در بر خواهد داشت. از این طریق بهتر می توانیم با فرزند خود ارتباط مثبت بگیریم و برخورد منفی کمتری با آن ها داشته باشید.

اگر از مطالعه این چند سطر یک نتیجه عایدمان شده باشد که در مقاطع مختلف زندگی بتوانیم خود را جای فرزندمان بگذاریم و از دریچه ی چشم آنان به امور بنگریم، مطمئن باشیم یکی از ابزارهای مهم دست یابی به اهداف و آرزوهای خود را پیدا کرده ایم.

اگر راه میان بر می خواهید!

پدر و مادر عزیز! ما می توانیم دلیل این (چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟ در صورتی که نمی کند) را از موارد زیر پیدا کنیم:

  • ما باید به بچه ها گوش بدهیم.
  • از آن ها یاد بگیریم.
  • به آن ها اعتماد کنیم.
  • از آن ها انتظارهای درست و حساب شده داشته باشیم.
  • باید امروز گوش های مان را به آن ها قرض دهیم.

تمام این موارد به این علت است؛

چون فرزندان امروز آینده سازان فردا هستند. به نوعی می توان گفت رهبران فردا می باشند. آن ها نسل بعدی هستند که دنیا را پیش خواهند برد.

همانند سازی را فراموش نکنید!

بنابراین پیشنهاد من را فراموش نکنید؛ همانند سازی کنید. (یعنی خودمان جای آن ها بگذاریم) این کار امکان پذیر است. این امر زمانی اتفاق می افتد که ما دوباره به زمان کودکی خود برگردیم. همان زمانی خیلی اوقات حسرت آن لحظات را می خوریم. همان زمانی که دوست داریم حرف های مان شنیده شود. در نهایت مطمئن باشید که طبق میل ما رفتار خواهند کرد.

بچه ها برای موفقیت نیاز به فرصت دارند. به نظر من مشکلات نسل ما و نسلی که گذشت، نباید به نسل های بعدی به ارث برسد.

آماده ایم که موقعیت های آن (چرا فرزندم باید مطابق میل من رفتار کند؟) را فراهم کنیم؟ پس منتظر چه هستیم، حرکت کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.